اسفندیار آقاجانی
اسفندیار آقاجانی

اسفندیار آقاجانی

آهنگری استا قربان صبر کار و شاگردش اشرفی خواه

آهنگری استا قربان صبر کار و شاگردش اشرفی خواه

استاد قربان صبر کار ،یکی از اهالی روستای کشلی می باشد که در بازار خطبه سرا دارای کارگاه آهنگری سنتی می باشد .کارگاه آهنگری ایشان تنها کارگاهی هست که مجهز به دستگاه اتوماتیک چکش برقی می باشد و ایشان با کمک این دستگاه که با برق سه فاز کار می کند می تواند بر کمیت و کیفیت ابزار های تولید شده خود بیفزاید.

ایشان به خاطر تلاش و کوشش فراوان توانسته در منطقه خودرا به عنوان یک استاد کارو آهنگر نمونه نشان داده و به همین خاطر از نقاط دور و نزدیک دارای مشتریان زیادی می باشد . ایشان علاوه بر خدمت رسانی به محل ، تولید ات خود را به صورت کلی در سطح منطقه و شهر های دیگراستان نیزعرضه می نماید .

از جمله ابزار آلاتی که در کارگاه ایشان ساخته می شود عبارتند از :داس،تبر،دهره ،داس چمن زنی (اوراق)،چکش ،تیشه ،پتک،چاقو و تولید و ساخت خیش ،خیش برگردان ،پیشکاول ساده و رنده ای ،وساخت یدک تیلر های کشاورزی و تعمیر چرخ های تیلر های شخم زنی کشاورزی و………غیره …

de

******************************************************************************

حکایتی از گلستان سعدی

دو برادریکی خدمت سلطان کردی و دیگری به زور بازو نان خوردی. باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقّت کار کردن برهی. گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی . که خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرین به خدمت بستن.

            به دست آهن تفتــــه کردن خمیر          به از دست بر سینه اش پیش امیــر

           عمر گرانمایه در این صرف شد             تا چه خورم سیف و چه پوشم شتا؟

            ای شکم خیـــره! به نانی بســاز            تا نکنـــی پشـت به خدمـت دو تــا

   روزی، روزگاری دو برادر بودند که یکی در پیشگاه پادشاه به خدمت در آمده بود و دیگر در آهنگری حقیری در شهرش مشغول آهن تفتن شده بود. روزی برادری که خدمتگزاری شاه را می کرد سوار بر اسب فرّاخ در حالی که لباسی از ابریشم بر تن داشت و شمشیری مزیّن به نگین یاقوت و فیروزه با غرور و مکنت و کلفت در شهر در حال گشت بود که بر درب آهنگری برادر رسید. او را عرق ریزان در کنار کوره ی داغ و در حال کوفتن تکه آهنی دید.

رو به او کرد و صدا داد ای برادر چرا جان خویش را مثل این آهن در زیر چکش می کوبی اگر به خدمت پادشاه درآیی از دنیا و کار بی نیازت می کند. برادر با گوشه ی لباس عرق را پاک کرد و گفت تو ای برادر چرا تن خویش را چون شمشیر بیارایی و در خدمت امیر به سان نعل اسبی دوتا کنی.

   که عاقلان گفته اند: نان زحمت خویش خوردن بهتر از لقمه چرب خدمت به امیر است.

                           ای شکم خیره ! به نانی بساز        تا نکنی پشت به خدمت دوتا

آهنگری استا قربان صبر کار و شاگردش اشرفی خواه

استاد قربان صبر کار ،یکی از اهالی روستای کشلی می باشد که در بازار خطبه سرا دارای کارگاه آهنگری سنتی می باشد .کارگاه آهنگری ایشان تنها کارگاهی هست که مجهز به دستگاه اتوماتیک چکش برقی می باشد و ایشان با کمک این دستگاه که با برق سه فاز کار می کند می تواند بر کمیت و کیفیت ابزار های تولید شده خود بیفزاید.

ایشان به خاطر تلاش و کوشش فراوان توانسته در منطقه خودرا به عنوان یک استاد کارو آهنگر نمونه نشان داده و به همین خاطر از نقاط دور و نزدیک دارای مشتریان زیادی می باشد . ایشان علاوه بر خدمت رسانی به محل ، تولید ات خود را به صورت کلی در سطح منطقه و شهر های دیگراستان نیزعرضه می نماید .

از جمله ابزار آلاتی که در کارگاه ایشان ساخته می شود عبارتند از :داس،تبر،دهره ،داس چمن زنی (اوراق)،چکش ،تیشه ،پتک،چاقو و تولید و ساخت خیش ،خیش برگردان ،پیشکاول ساده و رنده ای ،وساخت یدک تیلر های کشاورزی و تعمیر چرخ های تیلر های شخم زنی کشاورزی و………غیره


******************************************************************************

حکایتی از گلستان سعدی

دو برادریکی خدمت سلطان کردی و دیگری به زور بازو نان خوردی. باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقّت کار کردن برهی. گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی . که خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرین به خدمت بستن.

            به دست آهن تفتــــه کردن خمیر          به از دست بر سینه اش پیش امیــر

           عمر گرانمایه در این صرف شد             تا چه خورم سیف و چه پوشم شتا؟

            ای شکم خیـــره! به نانی بســاز            تا نکنـــی پشـت به خدمـت دو تــا

   روزی، روزگاری دو برادر بودند که یکی در پیشگاه پادشاه به خدمت در آمده بود و دیگر در آهنگری حقیری در شهرش مشغول آهن تفتن شده بود. روزی برادری که خدمتگزاری شاه را می کرد سوار بر اسب فرّاخ در حالی که لباسی از ابریشم بر تن داشت و شمشیری مزیّن به نگین یاقوت و فیروزه با غرور و مکنت و کلفت در شهر در حال گشت بود که بر درب آهنگری برادر رسید. او را عرق ریزان در کنار کوره ی داغ و در حال کوفتن تکه آهنی دید.

رو به او کرد و صدا داد ای برادر چرا جان خویش را مثل این آهن در زیر چکش می کوبی اگر به خدمت پادشاه درآیی از دنیا و کار بی نیازت می کند. برادر با گوشه ی لباس عرق را پاک کرد و گفت تو ای برادر چرا تن خویش را چون شمشیر بیارایی و در خدمت امیر به سان نعل اسبی دوتا کنی.

   که عاقلان گفته اند: نان زحمت خویش خوردن بهتر از لقمه چرب خدمت به امیر است.

                           ای شکم خیره ! به نانی بساز        تا نکنی پشت به خدمت دوتا