پیامی از انور میرستاری
دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲ ۲۱:۴۳
اسفندیار جان درود. این عکس یکی از بهترین روزهای خاطرات من در خطبه سرا است
آن دو نفر یکی عموی من، آقای حسین میرستاری و دیگری برادرم کریم میرستاری است که اکنون ساکن انگلستان می باشد.
ما
روز اول تا برزبیل رفته و شب را در منزل دختر عموی خودمان، خانم رقیه
ستاری و حاج حسین مهری ماندیم و بامداد روز بعد به سوی باغرو رفتیم. پس از
مسه چولی و پیش از آنا بلاغی، در جایی که به خوبی به یاد دارم و اما نامش
یادم رفته در بین گل های شقایق های زیبا صبحانه می خوردیم که قسمت خان،
یادش به خیر، من این مرد را خیلی دوست داشتم و او هم مرا همیشه خواهر زاده
می گفت. از طرف کوموریک با اسب زیبایش می آمد. من او را دعوت به صبحانه و
چایی کردم و او هم دعوت مرا پذیرفت و با هم صبحانه خوردیم.
از او اجازه گرفتم و با اسبش یک دوری در آن فضای زیبا زدم. یاد آن روز ها خوش..