اسفندیار آقاجانی
اسفندیار آقاجانی

اسفندیار آقاجانی

گفتگو با خانم ام البنین یحیایی

دانش آموزان قدیمی اولین دبستان تالش_ام البنین یحیایی

در روز 29 دی ماه 1392 نودمین سال تاسیس مدرسه رضوان برگزار شد .این مراسم باعث شد تا خاطره ها دوباره زنده شود  نام  دبستان رضوان که اولین دبستان منطقه تالش هست برای تمام اهالی منطقه مخصوصا اهالی خطبه سرا آشناست و از کودکان دبستان اولی گرفته تا پدر بزرگهای 90 ساله که حداقل چند سال درس خوانده اند خاطراتی از این دبستان دارند. البته مدرسه رضوان تقریبا چند مکان را عوض کرده وامروزه آخرین بنای در حال ساخت  آن هنوز تکمیل نشده است.

دبستان رضوان در سال 1302 تاسیس شده   واولین مدرسه منطقه تالش می باشد وتالش هم مناطقی بوده که به عنوان حکومت خمسه تالش نامیده می شده و مرکزاداری آن هم شفارود بوده است .

از اولین دانش آموزانی که در این دبستان درس خوانده اند آمار دقیقی در دست نیست و کسانی بودند که چند سال قبل از سال 1300 به دنیا آمده بودندو اکثر آنها در قید حیات نیستند.یکی از آن دانش آموزان قدیمی  که بنده اطلاع دارم مرحوم اکبر خان بود که چند سال پیش فوت نمودند تاریخ تولدایشان در شناسنامه 1299 قید شده ولی بازماندگان آن مرحوم عقیده دارند که  شناسنامه ایشان را جند سال دیر تر گرفته اند .  در مراسم همایش هشتاد و ششمین سالگر دمدرسه رضوان که در سال 1388 بر گزار گردید از ایشان هم تقدیر کردند و لی متاسفانه عکس و سی دی ان مراسم را ندارم وفقط عکسی از تقدیر نامه ای را دارم که همان سال از طرف انجمن تالشان به ایشان اهدا شده بود.

چند روز قبل از همایش تصمیم داشتم تا با چند تن از دانش آموزان قدیمی دبستان که هم اکنون پدر بزرگ و مادر بزرگ شده اند مصاحبه ای هر چند کوتاه داشته باشیم . تعدادی از این بزرگان که از متولدین سالهای 1300 الی الی 1310 هستند شاید به تعداد انگشتان برسدالبته بعضی از این بزرگان را در بعضی از محافل و مجالس می بینیم و از هم صحبتی با اونها از  محضرشان استفاده می کنیم  و انشاء ا...خدا یاری کند با تک تک این محترمین مصاحبه ای هرچند کوتاه داشته باشم .

گفتگو با خانم ام البنین یحیایی

در گفتگوی کوتاهی که یکی از این دانش آموزان قدیمی رضوان داشتیم ،ایشان خودشان را چنین معرفی کردند :در سال 1304 به دنیا اومدم و نام پدرم مرحوم خالق وردی و نام پدر بزرگم کربلایی آقا وردی و نام مادرم مرحوم لیلا خانم بود .در آن زمان مثل امروز نبود و دبستان مشخصی نبود ابتدا در چند مدت در خانه میرزا خلیل سیفی مقدم و مدتی هم خانه مرحوم حاجی علیجان آقاجانی مدرسه رضوان بود و چند سال هم خانه کدخدا اسداله حبیبی و بعدا هم خانه مرحوم قباد ارجمندی بود بعدا در محوطه بازار زمینی تهیه شد که دبستانی در اونجا تاسیس شد .

خانم ام انبین هم چنین گفت: بنده به مدت شش سال در خانه کد خدا اسداله حبیبی درس خواندم و این مدرسه به خانه ما نزدیک بود و از هم کلاسی هایم اصلی خانم دختر حسن خان رحمانی بود که از لیسار می آمد و خانم صفورا یحیایی و حاجیه خانم کوکب حبیبی(ممقانی) و از آقایان مرحوم مرتضی که در جوانی فوت کرد و پسر جواد بیک بود و سعدالله خان پدر شهید مجید رحمانی همکلاسی ما بود که از روستای سوست می امد و از دیگر همکلاسی هایم وجه الله خان بود که از کهنه سرای هره دشت لیسار می امد و شخصی بود به نام میر اصلان از کشاور محله خطبه سرا و مرحوم نوروز خان وحاجی حسینقلی و حاج حسنقلی هم از ایشک اغاسی می امدند و حجه السلام حاج اقا نظام وحدانی و کربلایی ایران خانم دختر مهرعلی بیگ هم هم از هم کلاسی هایم بودند .

معلم ما شخصی بود بنام لطفی از اهالی پره سر بود .بنده شاگرد زرنگی بودم و تاکلاس ششم هم خواندم و همیشه 20 می گرفتم.بعضی از مدارک و نوشته های تحصیلی هم راتا مدتها داشتم .

خانم ام البنین هم چنان با گذشت 88 سال سن حافظه خوبی دارد و از اشعاری که به ایشان یاد داده بودند چند شعر را برایم خواند .

خوشا روزی که با هم می نشتیم

قلم در دست و کاغذ می نوشتیم

قلم بشکست و کاغذ به هوا رفت

نمی دانم محبت ها به کجا رفت

البته این دوبیتی را در اینترنت جستجو کردم به صورت متن زیر امد و شاعر این ابیات هم مشخص نیست

(خوشا روزی که باهم می نشتیم.قلم در دست و کاغذ می نوشتیم. قلم بشکست و کاغذ در هوا شد. دیگرخط جدایی می نوشتیم.)

البته خانم ام البنین اشعار دیگری هم به یاد دارند .

از جمله بسیاری از ابیات شعر مولوی را برایم خواند

 دید موسی یک شبانی را به راه  کو همی گفت ای خدا وای اله  توکجایی تا شوم من چاکرت  چارقت دوزم کنم شانه سرت  دستک بوسم بمالم پایکت  وقت خواب آید بروبم جایکت  ای فدای توهمه بزهای من  ای به یادت هی هی وهی.....

همچنین شعرایرج میرزا

داشت عباس قلی خان پسری / پسر ِ بی ادب و بی هنری اسم ِ او بود علی مردان خان / کُلفت ِ خانه زِ دَستش به اَمان پشت ِ کالسکه یِ مردم می جَست / دل ِ کالسکه نشین را می خَست هر سَحرگه دم ِ در بر لب ِ جو / ......مصاحبه 3بهمن 92................


نویسنده  اسفندیار آقاجانی 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.